ققنوسم

ساخت وبلاگ

خرداد 1400 ماه خیلی متفاوتی بود هرچند هنوز تموم نشده و یکم این ترسناکه:))

داستان از یه روزایی شروع شد که اولش حس کردم خداروشکر رفتیم رو اتفاقات خوب و رو آسونی و زندگی جدید با معنای جدید 

یه جواب آزمایش که نشون میداد " یه اتفاق شیرین و خاص که خیلی وقتا پنهون کردمش ولی میخواستمش در جریانه، اتفاقی که انقدر خوب خواستنش تکذیب کرده بودم که این اخریا خودمم شک داشتم که واقعا چقدررر میخوامش حتی همین الان:)

اومد با کلی حس شیرین ،تصویر پرهیجان که داشت شکل میگرفت از اتفاقاتی که با تداعی این خبر نقش میگرفت 

هرچند میترسیدم از همون لحظه اول . عادت ندارم زود جشن بگیرم .همیشه سعی کردم خودمو واس بدترین اتفاق زودتر از بهترین اتفاق اماده کنم

خب خداروشکر این درس اول بود :)  " خدا هر لحظه میتونه زندگی تو دگرگون کنه،به بهترین حالت یا سخت ترین حالت ؛براش آماده باش مغرور نشو شکرگزار باش و آماده یادگیری"

شاید اگه خودم بودم به هیچ کس خبر نمیدادم تا این ترس از دلم بره تا مطمئن بشم عدس کوچولو قراره برام معنی زندگیم بشه 

ولی خب همسرجان زودتر از خودم به مامانش خبرداده بود و منم اولین انتخابم خوشحال کردن مامانم بود از اتفاقی ک بهش میگن مادر شدن

هنوزم بغض خوشحالی ک از مامان ترکید ،فریاد شادی اجی و پنهون شدن اجی کوچیکه ک مثه خودمه و سکوت غرورانه بابا ک میدونستم تو ذهنم پر رنگه و جذاب

خوب بود خواستم یه روز باور کنم ک هستی

ک هستم 

هرچند زیاد طول نکشید 

ترسامم واقعی شد واقعی واقعی

خوب شد 

چقد خوب شد ک بهت گفتم عدس کوچولو

چون خیلی سعی میکنم سخت دل باشم اما دل میبندم 

حتی به جوجه پرنده یاکریم مامان اینا ک تخمشون رو زمین افتاده بود و ...

واس همینم هست ک میگم حیوونا رو پرنده ها رو دوست ندارم

چون طاقت از دست دادن ندارم

بگذریم

خداروشکر بهت گفتم عدس کوچولو تلاش کردم باورت نکنم وگرنه نیمدونم چی ب سرم میومد 

چ الکی بغضم داره جمع میشه: )

دکتر گفت 6 هفته ته اما از دستت میدم 

گفت شاید همون عدس کوچولو هم نباشه و توهمی شیرین یا تلخه که باید بترکه 

سخت بود 

اما

درس دوم 

تصمیم گرفتم انتخاب کنم حال خوب رو

قهرمان بودن رو

اونقدر ک هیچ کس نفهمه حتی نزدیکترینام ک سه روز بدترین و سخت ترین روزای جسمی و روحیمو تنها گذروندم 

مهم نیس

همیشه همونی میشه که تو مینویسی

داستان قهرمان های ذهن من همیشه سخت ترین سراشیبی ها و تنهایی غلبه کردن رو داشت

و خب باید همینطورم میشد

درس سه

همیشه حواست باشه چی آرزو میکنی

به چی فکر میکنی 

و چه داستان هایی تو سرت پرورش میدی

تمام سعی مو کردم که تمام کتاب ها و داستان های انگیزشی و موفقیتی که خونده بودم و میدونستم رو اجرایی کنم

کل کل داشتم با خودم که اینجا جای تداعی کردن و ثابت کردن حرف و عمله

یه چیزی خوب فهمیدم در مورد هورمون ها

هورمون ها میتونن لحظاتی یا حتی ساعت هایی نهایتا حالتو به افتضاح ترین حالت ممکن ببرن جوری ک توان فکر ازت بگیرن

اما اونا فقط همون ساعت باهتن حال تو بعدش دست توئه و این ما هستیم که معمولا انتخاب میکنیم تو همون حال بمونیم 

این یکی از مهم ترین درس هابود واسم 

لحظه های آتشینی ک میدوسنتم دارم داغون میشم و این از خصوصیت انسان بودنه 

و بعد رهایی ک باید انتخاب میکردم قربانی بودن رو یا قهرمان بودن و انتخاب حال خوب رو

یه جایی داستان سخت تر شد جایی که تو باتمام توان جنگیدی برای اینکه قربانی لحظه های بدی ک تجربه کردی نباشی اما

بی رحمی به سمتت حمله ور میشه 

و یاد کرفتم 

نور از میان این زخم ها وارد می شود

و من به دنبال نورم

ادم ها رو تو شرایط سخت میشه شناخت

مهم ترین اون آدم ها خودتی 

خداروشکر

من قهرمان زندگی خودم هستم

من منو میشناسه

ققنوس اتشین وجودمو میدونه و میدونه خوب از پسش بر اومده

پس به خودم افتخار میکنم

این نیز بگذرد

و من بزرگ میشم

و من یاد میگیرم

و من میشناسم

و زندگی همینه

لحظات آسون  و سخت 

برای یاد گرفتن

برای بزرگ شدن

برای سوختن

و تبدیل شدن به ورژن بهتر از خودت

...

ققنوسم من امشب ...

[ شنبه بیست و نهم خرداد ۱۴۰۰ ] [ 19:21 ] [ پریا راد ] [ ]

انجمن شاعران مرده...
ما را در سایت انجمن شاعران مرده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : esolookbaharan6 بازدید : 109 تاريخ : دوشنبه 5 ارديبهشت 1401 ساعت: 2:23